کلبــــــــــــه*دایــــــــــــی
کلبه ی *فقیرانــــــــــــــه عشــــــــــــــقم
نفس می کشم نبودنت را نیستی هوای بوی تنت را کرده ام می دانی پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است تو نیستی آسمان بی معنیست حتی آسمان پر ستاره و باران مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد تو نیستی و من چتر می خواهم … هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده… خودم را به هزار راه میزنم به هزار کوچه به هزار در نکند یاد آغوشت بیفتم …
نظرات شما عزیزان:
اگھ خواستے بم سربزن......
تو کھ آپ مےکنے و خبر نمےدے....
*
کجایے؟
نکند تو ھم در را بھ روے خودت بستھ اے،
و
بالش در بغل ھق ھق مےکنے؟؟؟
Power By:
LoxBlog.Com |